سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نقش دانش آموزان در دفاع مقدس




امام خمینی(ره) میفرمایند:
((رهبر ما آن طفل سیزده ساله است که با قلب کوچک خود که ارزش آن از صدها زبان و قلم بزگتر است.با نارنجک خود را زیر تانک انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید))

محمدحسین فهمیده در اول اردیبهشت 1346 در
شهر قم متولد شد.
در سال 1352 در دبستان روحانی قم مشغول به تحصیل شد.
سال
تحصیلی به آخر رسیده بود. بوی تابستان می آمد. محمد حسین با معدل عالی قبول شده
بود. در سال 1356 به کلاس اول راهنمایی مدرسه حافظ قم رفت.
در سال‌های 1356 و
1357 به پخش اعلامیه‌های رهبر کبیر انقلاب مبادرت می‌ورزید و در زمستان سال 1357
نیز در تظاهرات انقلاب اسلامی شرکت نمود.
در 12 بهمن سال 1357 موفق به دیدار
مقام معظم رهبری شد.
آنها شهر قم را دوست داشتند ولی رفتن به تهران برایشان
رویایی شیرین بود. دیدن خانة جدیدشان در کرج همه را خوشحال کرده بود.
روزی که
برای اولین بار به مدرسه راهنمایی «خیابانی» کرج قدم گذاشت، به خود نهیب زد: همه
بچه‌ها دوست تو هستند! هیچ کس غریبه نیست!»
آقای ناظم و معلم‌ها فرمان امام
دربارة تشکیل بسیج را توضیح می‌دادند. محمد حسین و داوود روز ورود امام به وطن (12
بهمن) را به یاد می‌آوردند.
حسین! ده روزی که نبودی کجا بودی؟ آموزش جنگی هم
آموزش رزمی، هم آشنایی با اسلحه و محیط و این طور چیزها.
پدر سرد و بی‌روح،
پسرش را بوسید و تسلیم رفتن او شد.
محمد حسین همراه بچه های پایگاه مقاومت و
داوطلب‌های دیگر به جبهه اعزام شده بود. برای فرمانده سخت بود که مغلوب محمد حسین
شود. با هیچ حساب و کتابی نمی‌توانست حرف او را بپذیرد. با حرف‌هایی که می‌زد
بچه‌ها فهمیدند که او از یک جنگ چریکی موفق برگشته است. همه فکر می‌کردند. بعد از
نشان دادن آنهمه دلاوری و جسارت چاره‌ای جز موافقت با خواستة او نیست.
محمد
حسین و نوجوانی دیگر به خط مقدم اعزام شدند؛ محمد حسین و محمد رضا شمس.
در میان
صفیر گلوله‌ها، انفجار خمپاره‌ای محمد حسین و محمد رضا را از جا پراند. چند روزی در
بیمارستان ماهشهر بستری شدند. محمد حسین و محمد رضا هم خسته از تحمل محیط بیمارستان
بی‌صبرانه به خرمشهر بازگشتند. بار دیگر فرماندهان باید جثه لاغر و نحیف محمد حسین
را محک می‌زدند.
محمد حسین به همراه رزمندگان دیگر در آخرین لحظه‌ها به استقبال
کسانی رفتند که تازگی عقب نشسته و آماده می‌شدند تا با توان بیشتری به میدان
برگردند.
ناگهان محمد حسین آهی سرد از اعماق دل کشید. یک پای محمد حسین به
فرمان او نبود اما پیش‌ می‌رفت. تانک‌ها به چند قدمی او رسیده بودند. نارنجکی را که
در مشت گرفته بود از ضامن آزاد کرد. بعد خم شد و نارنجک را روی جیب نارنجک‌ها فشرد.
و بی‌درنگ خود را زیر شنی تانک انداخت.


منبع :

شهدای فاطمیون


ارسال شده در توسط milad